- جوش خوردن
- بهم پیوستن دو چیز (مخصوصا دوفلز) که جدا کردن آنها مشکل باشد لحیم شدن، عصبانی شدن ناراحت گردیدن: (این قدر جوش نخورخ)
معنی جوش خوردن - جستجوی لغت در جدول جو
- جوش خوردن
- به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
- جوش خوردن ((خُ دَ))
- به هم چسبیدن، به هم پیوند خوردن، سر گرفتن معامله
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گوشمال دیدن آسیب دیدن
بلذت خوردن شاد خودردن
кипятить
kochen
кип'ятити
gotować
bollire
bouillir
mendidih
उबालना
kaynamak
kuchemsha
ফুটানো
ابالنا
مسکه گرفتن مسکه بر آوردن
رنج کشیدن مشقت بردن، غم خوردن غصه خوردن، اندوه فراوان بردن غم فراوان خوردن، صبر و تحمل کردن
کوبیده شدن آهن یا فلز دیگر تطرق
نوشیدن خون، زحمت بسیار کشیدن، اندوه بسیار خوردن غصه خوردن، یا خون خود را خوردن، بسیار عصبانی شدن، یا خون خونش را خوردن، بسیار عصبانی شدن
خوردن قبل از موعد مقرر، پیش خور کردن: امید به پیش خوردنست
ربا خوردن تنزیل گرفتن
کنایه از بسیار غم خوردن، کشتار
فریب خوردن، گول خوردن، فریفته شدن